توفیه

لغت نامه دهخدا

( توفیة ) توفیة. [ ت َ ی َ ] ( ع مص ) تمام کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). تمام بدادن. ( زوزنی ) ( از ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). تمام دادن و نیک وفا کردن. ( غیاث اللغات ). گزاردن حق کسی را به تمام. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || ( اصطلاح فن خط ) آن است که هر حرفی را چنانکه حق آن باشد در وجهی که مرکب شده باشد از آنکه مقوس باشد یا مسطح یا منقب یا غیر آن ، ثبت کنند. ( نفائس الفنون ، در علم خط ).
توفیه. [ ت َ ] ( ع مص ) در بیت زیر از سنائی به معنی تَوفیَه آمده است :
آن ز توفیه و صیانت ملک را خیرات بخش
وآن ز توجیه ودیانت شرع را اندیشه خوار.سنائی.رجوع به توفیة شود.

فرهنگ عمید

حق کسی یا چیزی را به تمامی دادن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال اعداد فال اعداد فال تاروت فال تاروت فال ابجد فال ابجد