بغند

لغت نامه دهخدا

بغند. [ ب َ غ َ ] ( اِ ) پوستی است غیر کیمخت که آنرا غرغن خوانند و کفش از آن دوزند. ( برهان ) ( مؤید الفضلاء ). پوست غیر کیمخت که غرغن و غرغند نیز گویند. ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) ( از فرهنگ نظام ) ( جهانگیری ) ( رشیدی ). غرغن که پوستی غیر کیمخت بود و از آن کفش دوزند. ( ناظم الاطباء ). کناره های کیمخت که غرغن نیز گویند. ( سروری ) :
در حمله از تکاور دشمن جدا کند
کیمخت را بناچخ شش مهره از بغند.سوزنی ( از جهانگیری ) ( از رشیدی ).روز هیجا از سر چابک سواری بردری
از فرخش و ران اسب خصم کیمخت و بغند
سوزنی ( از سروری و رشیدی ) ( فرهنگ نظام ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ).
|| پرسش و سؤال. || رودخانه. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(بَ غَ ) ( اِ. ) چرم ، پوست حیوان .

فرهنگ عمید

چرم، پوست حیوان، غرغن، غرغند: روز هیجا از سر چابک سواری بردری / از برخش و ران اسب خصم کیمخت و بغند (سوزنی: مجمع الفرس: بغند ).

ویکی واژه

چرم، پوست حیوان.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال احساس فال احساس فال عشق فال عشق فال امروز فال امروز