لغت نامه دهخدا
سیردندان و چکندر لب و باتنگان لب
شاعری نیست چو تو از حد کش تا کشمیر.سوزنی.من به مشتی چو چکندر سی و دو دندانت
در نشانم به دو لب چون بدو باتنگان سیر.سوزنی.و اگر چکندر بپزند و به آبکامه و روغن زیت چون آچاری سازند و پیش از طعام بخورندطبع را نرم کند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). رجوع به چغندر و چقندر و چگندر شود.