لغت نامه دهخدا
چون ز ستوری به مردمی نشوی
ای پسر و از خری برون نچلی.ناصرخسرو.از چلچل تو پای من ِ زار شد کچل
من خود نمی چلم تواگر میچلی بچل.میرخسرو ( از آنندراج ).و رجوع به چل شود. || لایق و سزاوار بودن. ( آنندراج ). سزاوار شدن و لایق بودن. ( غیاث ). لایق و سزاوار شدن و شایسته بودن. ( ناظم الاطباء ) :
عالمی را بکشی گر ز جفا میچلدت
هر چه خواهی بکن ای شوخ بما میچلدت.میرنجات ( از آنندراج ).|| رمیدن. ( غیاث ). || جنبیدن. || خائیدن. || گزیدن. ( ناظم الاطباء ).