ملوط

لغت نامه دهخدا

ملوط. [ م َ] ( ع ص ) لواط کرده شده. ( ناظم الاطباء ). مأبون. مخنث. پسر بد. پسری که با اوعمل غیرطبیعی کنند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
ملوط. [ م ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ مِلط. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). رجوع به ملط شود.
ملوط. [ م ُ ] ( ع مص ) آمیخته نسب گردیدن. ( آنندراج )( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد )

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . لواطة ] (به صیغة اِمف . ص . ) امرد، مفعول ، کونی ، هیز، مخنث .

فرهنگ فارسی

( اسم صفت ) امرد مفعول کونی هیز مخنث توضیح این صورت در عربی نیامده و [ لاط ] ( اجوف و اوی و نیز اجوف یایی ) بمعانی دیگر ضبط شده .
آمیخته نسب گردیدن .

ویکی واژه

امرد، مفعول، کونی، هیز، مخنث.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم