لغت نامه دهخدا فرهخته. [ ف َ هَِ ت َ / ت ِ ] ( ن مف ) ادب کرده و تأدیب نموده باشد. ( برهان ). آموخته. مؤدب. ( یادداشت بخط مؤلف ) : ای دل من زو بهر حدیث میازارکآن بت فرهخته نیست ، هست نوآموز.دقیقی.زشت و نافرهخته و نابخردی آدمی رویی و در باطن ددی.طیان.|| ریاضت دیده. ذلول. ( یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به فرهخت ، فرهختن و فرهیخته شود.