لغت نامه دهخدا
درآمد ز درگاه من آن نگار
غراشیده و رفته زی کارزار.علی قرط ( از صحاح الفرس ) ( از فرهنگ اسدی ).چنان شد غراشیده از کینه اش
که آتش زبانه زد از سینه اش.آغاچی ( از فرهنگ رشیدی ) ( از آنندراج ).غرشیده. ( فرهنگ رشیدی ). آزغده. آزغیده. خشمناک. غضوب.