غدنگ

لغت نامه دهخدا

غدنگ. [ غ َ دَ ] ( ص ) غدفره. ابله. جاهل. نادان. احمق و بی آرام و بی اندام. ( برهان ) ( آنندراج ). بی اندام و ابله طبع. ( فرهنگ اسدی نسخه خطی نخجوانی ). مرد بی اندام و ابله و نامطبوع. ( فرهنگ اوبهی ). شخص جانورطبع. ( لسان العجم شعوری ). بی اندام. ابله دیدار :
همه چون غول بیابان همه چون مار صلیب
همه بدزهره به خوی و همه چون کاک غدنگ.قریعالدهر ( از فرهنگ اسدی چ پاول هورن ).مخالفان ترا چون شرنگ باشد شهد
گرفته خلق جهان شان به سخره همچو غدنگ.شمس فخری ( از فرهنگ جهانگیری ).رجوع به غدنگ شود.

فرهنگ معین

(غَ دَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - احمق ، نادان . ۲ - بدشکل ، بد اندام .

فرهنگ عمید

۱. ابله، نادان، کودن.
۲. بداندام، بدشکل.

ویکی واژه

احمق، نادان.
بدشکل، بد اندام.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال اعداد فال اعداد فال سنجش فال سنجش فال کارت فال کارت فال فنجان فال فنجان