لغت نامه دهخدا
ندارد طمع رستن شاخ عود
هر آن کس که بیخ شترغاز کاشت.ابن یمین.همه سرکه گفتیم عطسه دهیم
شترغاز در زیر بینی نهیم.( از حفان ).تو شهد بنستانی و در کام نیاری
او کامه و سرکا و شترغاز نیابد.سوزنی.سیه کرد بوسعد ریش سپید
چو ببرید از زندگانی امید
شترغاز را ماند آن موی او
سیه روی و گنده میانه سپید.قوامی خوافی.و رجوع به اشترغازشود.