خفیدن

لغت نامه دهخدا

خفیدن. [ خ َ دَ ] ( مص ) نفس زدن. دم زدن. || خفه شدن. || سخت نفس کشیدن. || نفس نفس زدن. || سرفه کردن. || طپیدن. ( ناظم الاطباء ). || عطسه کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ). عطسه زدن. ( ناظم الاطباء ) :
چون بخفد باد سعادت اثر
غالیه سا گردد باد سحر.منجیک.و امیرالمؤمنین گفت : دنیای شما بنزدیک من... از خفیدن بزیست بنزدیک خداوندش. ( ابوالفتوح ج 1 ص 700 ).
دماغ صبح را در هر خفیدن
ز فیض رأی او خورشید زاید.مؤیدالدین ( از آنندراج ).نائر [ میشی ] که چون بخفد چیزی از بینیش بیفتد. ( یادداشت بخط مؤلف ).
خفیدن. [ خ ُ دَ ] ( مص ) سرفه کردن. ( ناظم الاطباء ). سرفیدن. ( یادداشت بخطمؤلف ): انقحاب ؛ خفیدن یعنی سرفیدن. ( مجمل اللغة ).

فرهنگ معین

(خَ دَ ) (مص ل . ) عطسه کردن .

فرهنگ عمید

۱. عطسه کردن.
۲. [مجاز] آشکار شدن: چون بخفد صبح سعادت اثر / غالیه سا گردد باد سحر (منجیک: شاعران بی دیوان: ۲۲۷ ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) عطسه کردن .
سرفه کردن سرفیدن

ویکی واژه

عطسه کردن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال میلادی فال میلادی فال تاروت فال تاروت فال ارمنی فال ارمنی