پزغند

لغت نامه دهخدا

پزغند. [ پ ُ غ َ ] ( اِ ) بمعنی پزغنج است و آن پسته مانندی باشد بی مغز که بدان پوست را دباغت کنند. ( برهان قاطع ). بزغند. بزغنج. بزغن. بزغش. || صاحب فرهنگ شعوری آنرا بمعنی برگ سماق و برگی که با آن دباغت کنند آورده و گوید در بعض نسخ بمعنی آواز استر آمده است.

فرهنگ معین

(پُ غَ ) (اِ. ) دانه ای پسته مانند که مغز ندارد و به وسیلة آن پوست حیوانات را دباغی کنند.

فرهنگ عمید

= بزغنج

ویکی واژه

دانه‌ای پسته مانند که مغز ندارد و به وسیلة آن پوست حیوانات را دباغی کنند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال چوب فال چوب فال فنجان فال فنجان فال تک نیت فال تک نیت فال تاروت فال تاروت