مژنگ

لغت نامه دهخدا

مژنگ. [ م َ ژَ ] ( اِ ) ناخوشی. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( برهان ) ( انجمن آرا ). بیماری. مرض. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || ناپسندی. ( ناظم الاطباء ). زشتی. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( برهان ) ( انجمن آرا ). || غم و غصه. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). غم و اندوه و گرفتگی دل. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
همه آراسته جنگ و فزاینده کین
روزگاری به خوشی خورده و ناخورده مژنگ.فرخی ( از انجمن آرا ).|| ( ص ) زشت. ناخوش. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : پالیزی کشته بودم روزی حضرت خواجه بر آن موضع گذر کردند ماحضری نبود. در پالیز تفحص کردم سفچه مژنگی یافتم. زود به حضرت ایشان به مسکنت و نیاز بردم و عذر خواستم. ( انیس الطالبین بخاری ). || نامرد. ( ناظم الاطباء ). حیز. مخنث. ( ناظم الاطباء ) ( برهان ).

فرهنگ عمید

ناخوشی، زشتی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال میلادی فال میلادی فال شمع فال شمع فال نخود فال نخود فال تک نیت فال تک نیت