منصرم

لغت نامه دهخدا

منصرم. [ م ُ ص َ رِ ] ( ع ص ) ریسمان بریده و قطعشده. ( ناظم الاطباء ). منقطع. بریده شده : اسباب رفاهیتی که منصرم بود باز دیدار آمد. ( المضاف الی بدایع الازمان ص 29 ). امداد فساد و عناد منصرم باشد. ( جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 60 ). رجوع به انصرام شود.
- منصرم گردانیدن ؛ منقطع کردن. بریدن. قطع کردن : باید که در انفاذ این عزیمت متبرم نشوی و عروه صریمت منصرم نگردانی. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 141 ).
|| گذشته. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). رجوع به انصرام شود.

فرهنگ معین

(مُ صَ رِ ) [ ع . ] (اِ فا. ) بریده ، جدا، منقطع .

فرهنگ عمید

بریده، قطع شده.

فرهنگ فارسی

( اسم ) بریده جدا منقطع ( ریسمان و غیره ) .

ویکی واژه

بریده، جدا، منقط
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال سنجش فال سنجش فال پی ام سی فال پی ام سی فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال مکعب فال مکعب