مناقله

لغت نامه دهخدا

( مناقلة ) مناقلة. [ م ُ ق َ ل َ ] ( ع مص ) پای بر جایگاه دست نهادن اسب. ( تاج المصادر بیهقی ). دویدن ستور چنانکه دو پایش بر آنجا آید که دو دستش بوده باشد. ( زوزنی ). || زودزود بردارنده قوائم گردیدن اسب. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ): ناقل الفرس مناقلة و نقالا؛ زود بزود برداشت دست و پا را آن اسب در دویدن. ( ناظم الاطباء ). زودبه زود برداشتن اسب دست و پای خود را در دویدن یا رفتن بین عَدْوْ و خَبَب . ( از اقرب الموارد ). || نوعی از رفتار و نهادن اسب دست و پای را بر غیر سنگ بجهت حسن نقل او در سنگستان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || با هم سخن گفتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ): ناقلته الحدیث مناقلة؛ آنچه او می دانست به من گفت. ( ناظم الاطباء ). با هم سخن گفتن و مجادله کردن. ( از اقرب الموارد ). || به یکدیگر رسانیدن قدح در مجلس شراب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). دست به دست دادن پیاله شراب و به همدیگر رسانیدن. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ معین

(مُ قَ لَ یا قِ لِ ) [ ع . مناقلة ] (مص ل . ) به سرعت اسب تاختن .

فرهنگ عمید

۱. با یکدیگر سخن گفتن.
۲. برای یکدیگر حکایت و روایت آوردن.

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) با یکدیگر سخن گفتن .

ویکی واژه

مناقلة
به سرعت اسب تاختن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال انبیا فال انبیا فال ای چینگ فال ای چینگ فال چای فال چای فال اعداد فال اعداد