مفکوک

لغت نامه دهخدا

مفکوک. [ م َ ] ( ع ص ) رهاشده. آزادشده. || باز شده. گشادشده. || بسته نشده از تشدید. || معاف شده. ( ناظم الاطباء ). || جداکرده. جداشده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- مفکوک شدن ؛ جدا شدن. منشعب شدن : آن جماعت چون دیده اند که مزاحفات بحور از سوالم مفکوک نمی شود پنداشته اند که همچنانکه سوالم بحور را دوایر لازم است مزاحفات را نیز دوایر باید. ( المعجم چ قزوینی و مدرس رضوی چ 1 ص 66 ).

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) جدا کرده شده ، جدا مانده .

فرهنگ فارسی

( اسم ) جدا کرده شده جدا مانده . مفکوک شدن . ( مصدر ) جداشدن جدا ماندن : [ .. و آن جماعت چون دیده اند که مزاحفات بحور از سوالم مفکوک نمی شود پنداشته اند که همچنانک سوالم بحور را دوایر لازم است مزاحفات را نیز دوایر باید ... ] ( المعجم . مد . چا. ۶۶:۱ )

ویکی واژه

جدا کرده شده، جدا مانده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال چای فال چای فال انبیا فال انبیا فال کارت فال کارت