مطاردت. [ م ُ رَ دَ ] ( ع مص ) مطارده. بر یکدیگر حمله کردن : چون منتصر را خبر شد، لشکری پیرامن خیم او درآمده بودند. ساعتی به مطاردت و مجادلت ایشان بایستاد پس روی به هزیمت نهاد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 234 ). و رجوع به مطاردة و مطارده شود. مطاردة. [ م ُ رَ دَ ] ( ع مص ) بر یکدیگر حمله بردن. ( تاج المصادر بیهقی ). حمله آوردن بر یکدیگر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد )( ناظم الاطباء ). و رجوع به ماده بعد و طِراد شود.
فرهنگ معین
(مُ رِ دَ ) [ ع . مطاردة ] (مص م . ) حمله کردن به یکدیگر.