مختلج

لغت نامه دهخدا

مختلج. [ م ُ ت َ ل ِ ] ( ع ص ) کشیده و بیرون کرده.( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). درکشنده وبیرون آورنده و برکشنده. ( ناظم الاطباء ). || چشم پرنده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به اختلاج شود. || متزلزل. || جهنده. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).
مختلج. [ م ُ ت َ ل َ ] ( ع ص ) کشیده و بیرون کرده.( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). کشیده شده. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به اختلاج شود. || رجل مختلج ؛ مرد که در نسب وی نزاع کنند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || وجه مختلج ؛روی کم گوشت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

بیرون کشیده.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- کشنده بیرون کننده ۲ - آنکه چشم رگها یا اندامی از وی بجهد .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم