متلمس

لغت نامه دهخدا

متلمس. [ م ُ ت َ ل َم ْ م ِ ] ( ع ص ) باربار جوینده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). آن که باربار و از پی هم می جوید چیزی را. ( ناظم الاطباء ). رجوع به تلمس شود.
متلمس. [ م ُ ت َ ل َم ْ م ِ ] ( اِخ ) لقب جریربن عبدالمسیح شاعر. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). صحیفةالمتلمس ، مثل است در عرب و اصل آن «أشأم من صحیفةالمتلمس » است. رجوع به «جریربن عبدالعزیز» شود.

دانشنامه آزاد فارسی

مُتَلَمِّس (قرن ۶م)
شاعر و پهلوان عربِ عهد جاهلیت. به روایت یکی از داستان های پهلوانی عرب، او و برادرزاده اش طَرَفه از جانب عمرو بن هند، پادشاه لَخمی حیره، مأمور رساندن دو نامه به حاکم پادشاه در غرب عربستان بودند. متلمس که بدگمان شده بود، نامه را گشود و حکم قتل خویش را در آن نوشته دید؛ پس مکتوب را بینداخت و بگریخت، اما طرفه نامۀ عمرو را به حاکم رساند و کشته شد. تقریباً همۀ اشعار منسوب به متلمس، به فراز و نشیب های زندگی افسانه ای او مرتبط است، از این رو، سروده های او بیشتر تصاویری از یک داستان پهلوانی اند، تا آثار شخصی تاریخی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم