متربد

لغت نامه دهخدا

متربد. [ م ُ ت َ رَب ْ ب ِ ] ( ع اِ ) شیر بیشه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) || ( ص ) متغیر و ترشرو.( آنندراج ). زشتر و ترشرو. ( ناظم الاطباء ) : چنان تخلیطها کرد به اول که به درگاه آمد تا او را متربدگونه باز بایست گشت. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 327 ). طاهر چون متربدی باز گشت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 141 ). و رجوع به تربد شود. || آسمان که ابرناک باشد. ( آنندراج ). آسمان ابرناک. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(مُ تَ رَ بِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - متغیر. ۲ - ترش رو. ۳ - آسمان ابر دار.

فرهنگ عمید

ترش رو.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - متغیر . ۲ - ترش رو . ۳ - آسمان ابردار .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال پی ام سی فال پی ام سی