فرخمیدن. [ ف َ خ َ دَ ] ( مص ) پنبه دانه از پنبه برآوردن و حلاجی کردن. ( برهان ). غاژ کردن. پنبه زدن. ( یادداشت به خط مؤلف ). فخمیدن. فلخیدن. رجوع به فخمیدن شود.
فرهنگ معین
(فَ دَ ) = فخمیدن . فخمدان : (مص م . ) پنبه را از پنبه دانه جدا کردن .
فرهنگ عمید
۱. حلاجی کردن، پنبه زدن، پنبه دانه را از پنبه جدا کردن. ۲. اهتمام و دقت کردن در کار: افسوس نیاید تو را از این کار / بر خویشتن این رازها مَفَرْخم (ناصرخسرو: ۲۷۷ ).