لغت نامه دهخدا فاریدن. [ دَ ] ( مص ) بلعیدن. سرت فروبردن. واریدن. فروواریدن. ( یادداشت بخط مؤلف ). گواردن. لقمه به دهان فروبردن. ( حاشیه برهان چ معین ) : آن آش او را نفارد و نگوارد. ( فیه مافیه چ فروزانفر ص 24 ).
ویکی واژه خوش آیند بودن، موافق طبع بودن، به دل نشستن.فرارودی.خوشحال و شادمان شدن.شادمان شدنغمگین شدن