فاریدن

لغت نامه دهخدا

فاریدن. [ دَ ] ( مص ) بلعیدن. سرت فروبردن. واریدن. فروواریدن. ( یادداشت بخط مؤلف ). گواردن. لقمه به دهان فروبردن. ( حاشیه برهان چ معین ) : آن آش او را نفارد و نگوارد. ( فیه مافیه چ فروزانفر ص 24 ).

فرهنگ معین

(دَ ) [ بخارایی ] (مص ل . ) خوش آیند بودن ، موافق طبع بودن ، به دل نشستن .

فرهنگ عمید

بلعیدن.

ویکی واژه

خوش آیند بودن، موافق طبع بودن، به دل نشستن.
فرارودی‌‌.
خوشحال و شادمان شدن.
شادمان شدن
غمگین شدن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال ای چینگ فال ای چینگ فال تاروت فال تاروت