غرواشه

لغت نامه دهخدا

غرواشه. [ غ ُرْ / غ َرْش َ / ش ِ ] ( اِ ) لیف جولاهگان. ( برهان قاطع ). گیاهی است که جولاهان از او مالا ( ماله ) کنند و دسته بندند و کفشگران نیز. ( فرهنگ اسدی نخجوانی ). گیاهی باشد که جولاهگان و کفشگران آن را به لیف کنند و دسته و دسته بندند و بر روی چیزی مالند. ( نسخه ای از فرهنگ اسدی ). گیاهی باشد که جولاهان دسته بندند و بر جامه مالند. ( صحاح الفرس ) :
چو غرواشه ریشی به سرخی و چندان
که ده ماله از ده یکش بست شاید.لبیبی ( از فرهنگ اسدی نخجوانی ).من زنم بیشتر ز بیم پشه
کون پیلان ز بیم غرواشه.؟غرواش. غورواش. غورواشه. ( برهان قاطع ). غرواس. ماله. مِرَشَّه. صیصة. ( منتهی الارب ). ممسحه. ( دهار ). برس . رجوع به غرواش شود. || سَبَط. ( مهذب الاسماء ). || قهر و غضب و خشم. غرواش. ( برهان قاطع ). رجوع به غرواش شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال شمع فال شمع فال کارت فال کارت