سربتو

لغت نامه دهخدا

سربتو. [ س َ ب ِ ] ( ص مرکب ) مرکب است از «سر» و «بای » صله و لفظ «تو» به واو معروف که در اصل بمعنی در میان است ، چنانکه گویند فلانی در توی خانه نشسته است ؛ ای در میان خانه. پس سربتو بمعنی سر بخود کشیده و در فکر فروشده باشد. ( آنندراج ). || آنکه همه مکنونات خاطر خویش ازهمه کس پنهان دارد. ( یادداشت مؤلف ). آنکه ضمیر خودرا هیچگاه به هیچکس آشکارا نکند. ( یادداشت مؤلف ). || بمجاز بمعنی محیل و مکار. ( آنندراج ).

فرهنگ معین

(سَ. بِ ) (ص مر. ) ۱ - سربه زیر، کم - حرف . ۲ - متفکر. ۳ - حیله گر.

فرهنگ فارسی

۱ - سر بزیر . ۲ - در فکر فرو رفته متفکر . ۳ - مکار حیله گر .

ویکی واژه

سربه زیر، کم - حرف.
مت
حیله گر.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم