سازمندی

لغت نامه دهخدا

سازمندی. [ م َ ] ( حامص مرکب ) سازمند بودن. ساختگی. آراستگی. بسامانی. || عدت. تجهیز. ساز و برگ داشتن :
بدین سازمندی جهانگیرشاه
برافروخت رایت ز ماهی به ماه.نظامی.

فرهنگ عمید

۱. سازمند بودن.
۲. (اسم ) [قدیمی] تجهیزات.

فرهنگ فارسی

۱ - سازمند بودن ساختگی آراستگی . ۲ - عدت تجهیز .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم