زمجی

لغت نامه دهخدا

زمجی. [ زِم ِج ْ جا / زِم َج ْ جا ] ( ع اِ ) دم غزه مرغ. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). بیخ دم پرنده. ( از اقرب الموارد ). رجوع به معنی بعد شود.
زمجی. [ زِ م ِج ْ جی ] ( ع اِ ) در شرح نصاب بمعنی دنبه و در شرح دیگر بمعنی بیخ طائر نوشته و در منتخب محل روئیدن دم مرغ. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). رجوع بماده قبل و بعد شود.
زمجی. [ زِ ] ( اِ ) جای برآمدن دم پرندگان. ( ناظم الاطباء ). رجوع به ماده قبل شود.

فرهنگ فارسی

جای بر آمدن دم جانوران دیگر
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال پی ام سی فال پی ام سی فال تاروت فال تاروت فال میلادی فال میلادی فال عشق فال عشق