رقاشی

لغت نامه دهخدا

رقاشی. [ رَ شی ی / رَ ] ( ص نسبی ) منسوب است به رقاش که نام زنی است و او اولاد بسیار داشته تا اینکه قبیله ای از قیس غیلان تشکیل داده اند. ( از انساب سمعانی ). رجوع به عقدالفرید ج 3 ص 311 و ج 4 ص 120 شود.
رقاشی. [ رَ شی ی / رَ ] ( اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن عبدالملک بن مسلم رقاشی... از مالک و حمادبن زید وجز آن دو روایت کرد و بخاری و ابوحاتم رازی و دیگران از او روایت دارند. مرگ رقاشی بسال 217 هَ. ق.بود. رقاشی از ثقات بشمار است. ( از لباب الانساب ).
رقاشی. [ رَ شی ی / رَ ] ( اِخ ) یزیدبن ابان بن عبداﷲ رقاشی بصری. از راویان بشمار است واز انس بن مالک روایت کرده واهل بصره از وی روایت دارند. و او یکی از ثقات حدیث است. ( از لباب الانساب ).
رقاشی. [ رَ شی ی / رَ ] ( اِخ ) یونس بن ابی درده کاتب عیسی بن موسی. یکی از بلغای زبان عرب بود. ( الفهرست ابن ندیم ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
استخاره کن استخاره کن فال تک نیت فال تک نیت فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال نخود فال نخود