لغت نامه دهخدا
بی اندازه کشتی و زورق بساخت
بیاراست لشکر بدو درنشاخت.فردوسی.عماری و بالای هودج بساخت
یکی مهد تا ماه را درنشاخت.فردوسی.هیچ نایم همی ز خانه برون
گوئیم درنشاختند به لک.آغاجی.- به خوی درنشاختن ؛ به عرق کردن واداشتن. غرق عرق ساختن :
چو فغفور چینی بدیدش بتاخت
سمند جهنده بخوی درنشاخت.فردوسی.رجوع به این ترکیب ذیل نشاختن شود.