دراجه

لغت نامه دهخدا

( دراجة ) دراجة. [ دُرْ را ج َ ] ( ع اِ ) دراج. ( منتهی الارب ). رجوع به دراج شود.
دراجة. [ دَرْ را ج َ ] ( ع اِ ) گردنا که کودک را رفتن بدان آموزند. ( مهذب الاسماء ). گردونا. حال. گردونچه کودک. || حالت به رفتن آمدن کودک خرد. ( منتهی الارب ). || آلتی است از آلات حرب و آن چنان باشد که غراره از چوب و کاه و جز آن پر سازند و مردان در پس آن شوند تا به دیوار قلعه رسند و در قلعه نقب زنند. || دو برج بزرگ که به طرفین دروازه قلعه می سازند. ( غیاث ). پاسبانان در آن دو برج منزل سازند :
دراجه حصارش ذات البروج اعظم
دیباچه دیارش سعدالسعود ازهر.خاقانی.یتاقی به آمد شدن چون خراس
نیاسود دراجه ازبانگ پاس.نظامی.دراجه قلعه های وسواس
دارنده پاس و نیز بی پاس.نظامی.دراجه مشتری بدان نور
از چشم تو گفت چشم بد دور.نظامی.در بیت ذیل از نظامی می نماید که به معنی اول باشد :
منم دراجه مرغان شب خیز
همه شب مونسم مرغ شب آویز.نظامی.|| دوچرخه در تداول امروز عرب زبانان.

فرهنگ عمید

۱. از آلات جنگی که سپاهیان در پناه آن به طرف دشمن یا به جانب حصار حمله می کردند، دبابه.
۲. دوچرخه.

فرهنگ فارسی

( اسم ) آلتی است جنگی و آن غراره ایست که داخل آن را از چوب و کاه و جز آن پر سازند و مردان در پس آن حرکت کنند تا بدیوار قلعه رسند .
دراج
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم