دامغول

لغت نامه دهخدا

دامغول. ( اِ ) گرهی که در گلو و اعضای مردم افتد و درد نکند. گره های کوچک و بزرگ که بر تن مردم افتد و درد ندارد. دانه ها و گره ها باشد مانند گردکان که از اعضاء و گلوی مردم برمی آید و درد نمیکند و آنرا سلعه میگویند. ( برهان ). خوک. سلعه. خوکک. چخج. ( زمخشری ). جخش. جخج. غده. || غول. غول بیابانی و او نوعی از جن است. ( برهان ). رجوع به غول شود.

فرهنگ معین

(اِ. ) غده های زیر پوستی که درد ندارد.

فرهنگ عمید

۱. غده ای سفت و سخت و بی درد به اندازۀ گردو که در زیر پوست بدن پیدا شود، دیوغول.
۲. غول.
۳. غول بیابانی.

ویکی واژه

غده‌های زیر پوستی که درد ندارد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم