لغت نامه دهخدا
به لشکرگه دشمن اندر فتاد
چو اندرگیا آتش تیز و باد
همی کشت از ایشان و می خوابنید
بر او ناستاد هر کش بدید.دقیقی.زآن جامه های سبزجدا کردشان به خشم
بر جایگاه کشتنشان بربخوابنید.بشار مرغزی.خوابنیدش بلطف در زانو
قضی الامر کیف ماکانوا.سعدی ( هزلیات ). || برهم قرار دادن. روی هم گذاردن :
ور بترسی آن که دیگر کس بجوید عیب تو
چشمت از عیب کسان لختی بباید خوابنید.