تمزق

لغت نامه دهخدا

تمزق. [ ت َ م َزْ زُ ] ( ع مص ) دریده شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). پاره گردیدن جامه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) :
و کنت لمعشر سعدا فلما
مضیت تمزقوا بالمنحسات.( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 192 ).اگر زمان آن تحکمات امتداد یافتی نظم حال و مال بگسستی و جمعیت حشم به تفرق و تمزق پیوستی. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 188 ).

فرهنگ عمید

۱. پاره پاره شدن.
۲. پراکنده شدن قوم.

فرهنگ فارسی

دریده شدن . پاره گردیدن جامه
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم