اضبان

لغت نامه دهخدا

اضبان. [ اِ ] ( ع مص ) اضبان چیزی را؛ در کنف خود قرار دادن آن را. ( از اقرب الموارد ). زیر کش گرفتن چیزی را. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || اضبان کسی را؛ تنگ گرفتن وی راچنانکه او را در کنف و ناحیه خود قرار دهد. ( از اقرب الموارد ). || بر جای مانده گردانیدن کسی را. || نیک گرفتن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || زمین گیر کردن. ( منتهی الارب ). اضبان درد کسی را؛ مزمن شدن آن. ( از اقرب الموارد ).
اضبان. [ اَ ] ( ع اِ ) جای باش ددان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || هم فی اضبان الجبل ؛ ایشان در تنگناهای کوهند. ( از اقرب الموارد ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال لنورماند فال لنورماند فال اعداد فال اعداد فال چای فال چای فال پی ام سی فال پی ام سی