اخورسالار

لغت نامه دهخدا

( آخورسالار ) آخورسالار. [ خُرْ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) رجوع به آخرسالار شود : و پانصد استر با ده مرد آخورسالار همیشه غله او به استراباد و دامغان بردندی برای فروختن. ( تاریخ طبرستان ).
یکی کهتری نامبردار بود
که بر آخور شاه سالار بود.فردوسی.بدان آخور اسب سالار باش
بهر کار با هر کسی یار باش.فردوسی.چو آن کردنی کارها کرد راست
ز سالار آخور خری ده بخواست.فردوسی.

فرهنگ عمید

( آخورسالار ) رئیس و بزرگ تر کارکنان اسطبل، میرآخور، آخوربد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم