گوهرانداز. [ گ َ / گُو هََ اَ ] ( نف مرکب ) گوهرافشان. گوهرنثار : همه ره گنج ریز و گوهرانداز بیاوردند شیرین را به صد ناز.نظامی.- گوهرانداز کردن ؛ کنایه از گریستن و فروریختن سرشک باشد : بر او از مژه گوهرانداز کرد پس از پای او نامه را باز کرد.امیرخسرو ( از آنندراج ).