لغت نامه دهخدا
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اینها بزکاتم دادند.حافظ.رجوع به کامروا و کامروا شدن شود.
- کامروا گشتن بر کاری ؛ غلبه یافتن. پیروز گشتن. چیره شدن :
هر که او خدمت فرخنده او پیشه گرفت
بر جهان کامروا گردد و فرمانفرمای.فرخی.ترک من بر دل من کامروا گشت و رواست
از همه ترکان چون ترک من امروز کجاست.فرخی.