لغت نامه دهخدا
بر آن رخ اعتمادم هست چندانک
چراغ از هیچ کویی درنگیرد.خاقانی.ز دیدار تو یوسف را زلیخا مهر برگیرد
چراغ دیده یعقوب از روی تو درگیرد.صائب ( از ارمغان آصفی ). || و بمعنی روشن کردن و افروختن و درگیراندن چراغ و چراغ برکردن و چراغ برگرفتن :
آفتاب منی و من بچراغت جویم
خاصه کز سینه چراغی بسحر درگیرم.خاقانی.