نقاب برانداختن

لغت نامه دهخدا

نقاب برانداختن. [ ن ِ ب َ اَ ت َ ] ( مص مرکب ) روی نمودن. رخ نمودن. نمایان شدن. پدیدار گشتن :
عروس حضرت قرآن نقاب آنگه براندازد
که دارالملک ایمان را مجرد بیند ازغوغا.سنائی.بدان نفس که برافرازد آن یتیم علم
بدان زمان که براندازد این عروس نقاب.خاقانی. || نقاب از روی کسی برگرفتن :
چون والهان ز جای بجستم دویده پیش
بگرفتمش کنار و برانداختم نقاب.انوری ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

روی نمودن . رخ نمودن . نمایان شدن . پدیدار گشتن . یا نقاب از روی کسی بر گرفتن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم