لغت نامه دهخدا
ناپسند آمد اهل بینش را
کشتن آن صنع آفرینش را.نظامی.چو بد ناپسند آیدت خود مکن
پس آنگه به همسایه گو بد مکن.سعدی.ملک را تدبیر او ناپسند آمد و زجر فرمود. ( گلستان ).
چه خصلت ز من ناپسند آمدت.سعدی.- ناپسند نیامدن ؛ قبول کردن. پسندیدن :
ز مریم نیاطوس پذرفت پند
نیامدش گفتار او ناپسند.فردوسی.