ناخوب کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بد کردن. خطا کردن : به امید بیشی نداد و نخورد خردمند داند که ناخوب کرد.سعدی.دگر روز خادم گرفتش به راه که ناخوب کردی به رای تباه.سعدی.
فرهنگ فارسی
( مصدر ) کاربدکردن خطاکردن : بامید بیشی نداد و نخورد خردمند دانه که ناخوب کرد. ( سعدی )