ناخوب کردن

لغت نامه دهخدا

ناخوب کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بد کردن. خطا کردن :
به امید بیشی نداد و نخورد
خردمند داند که ناخوب کرد.سعدی.دگر روز خادم گرفتش به راه
که ناخوب کردی به رای تباه.سعدی.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) کاربدکردن خطاکردن : بامید بیشی نداد و نخورد خردمند دانه که ناخوب کرد. ( سعدی )
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم