ملک زدای. [ م ُ زَ / زِ ] ( نف مرکب ) از میان بردارنده ملک. نابودکننده سلطنت : ای ملک زداینده هر ملک زدایان ای چاره بیچاره و ای مفزع زوار. منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 تهران ص 126 ). عدو ببندند از حمله های دهرنورد جهان بگیرند از تیغهای ملک زدای.عثمان مختاری ( دیوان چ همایی ص 512 ).