قادر اندازی

لغت نامه دهخدا

قادراندازی. [ دِ اَ ] ( حامص مرکب ) عمل قادرانداز. قدراندازی. تیراندازی :
به وقت آنکه کند قصد قادراندازی
به غیر سینه دشمن نباشدش برجاس.شمس فخری.رجوع به قادرانداز شود.

فرهنگ فارسی

عمل قادر انداز تیراندازی با مهارت .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم