شاه کاسه

لغت نامه دهخدا

شاه کاسه. [ س َ /س ِ ] ( اِ مرکب ) کاسه کلان. ( بهار عجم ) :
پیاله از سر فغفور میزند تیغش
که باده میخورد از شاه کاسه حوصله دار.شفیع.ز خلق چشم طمع ننگ پادشاهان است
بشاه کاسه گدایی نمیتوان کردن.تأثیر ( از بهار عجم ).

فرهنگ عمید

کاسۀ بزرگ.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم