رزم راندن

لغت نامه دهخدا

رزم راندن. [ رَ دَ ] ( مص مرکب ) جنگ کردن. جنگیدن. رزمیدن. نبرد کردن :
چو رزم راندی بر کام خویشتن یک چند
به بزم نیز طرب جوی و کام خویش بران.امیرمعزی.

فرهنگ فارسی

جنگ کردن جنگیدن رزمیدن نبرد کردن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال درخت فال درخت فال زندگی فال زندگی استخاره کن استخاره کن