خورسند گشتن

لغت نامه دهخدا

خورسند گشتن. [ خوَرْ / خُرْ س َ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) خرسند گشتن. شاد گردیدن. شاد شدن.خورسند شدن : نیکوداشتها بهر روز بزیادت بود و امیر نیز لختی خورسندتر گشت و در شراب خوردن آمد. ( تاریخ بیهقی ). || قانع و راضی گشتن.

فرهنگ فارسی

خرسند گشتن شاد گردیدن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال انبیا فال انبیا فال کارت فال کارت فال قهوه فال قهوه