جان فرسودن

لغت نامه دهخدا

جان فرسودن. [ ف َ دَ ] ( مص مرکب ) جان را ناتوان کردن. روان را خسته ساختن :
عقل داند که پر زیان بوده ست
هرکه از بهر حال جان فرسود.کمال اصفهانی ( از ارمغان آصفی ).رجوع به جانفرسا و جانفرسای شود.

فرهنگ فارسی

جان را ناتوان کردن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم