تطاول کردن

لغت نامه دهخدا

تطاول کردن. [ ت َ وُ ک َ دَ] ( مص مرکب ) ظلم و جور کردن. معامله کردن با درشتی و گستاخی. ( ناظم الاطباء ). تجاوز و تعدی :
پسندیده کاران جاویدنام
تطاول نکردند بر مال عام.( بوستان ).تطاول که تو کردی به دوستی با من
من آن بدشمن خونخوار خویش نپْسندم.سعدی.چو از زلفش بدین روز اوفتادم
بمن ای شب مکن چندین تطاول.امیرخسرو ( از آنندراج ).و رجوع به تطاول شود.

فرهنگ فارسی

ظلم و جور کردن در معامله کردن با درشتی و گستاخی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم