بعقل امدن

لغت نامه دهخدا

( بعقل آمدن ) بعقل آمدن. [ ب ِ ع َ م َ دَ ] ( مص مرکب ) عاقل شدن. هوشیار شدن :
آنچنان مستی مباش ای بی خرد
که بعقل آید پشیمانی خورد.
بلکه زآن مستان که چون می میخورند
عقلهای پخته حسرت می برند.مولوی.

فرهنگ فارسی

( بعقل آمدن ) عاقل شدن ٠ هوشیار شدن ٠
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم