بجای امدن

لغت نامه دهخدا

( بجای آمدن ) بجای آمدن. [ ب ِ م َ دَ ] ( مص مرکب ) به محل آمدن. بازگشتن. || بموقع افتادن.درست آمدن. با واقع راست و موافق آمدن :
ز هر دانشی زو بپرسید رای
همه پاسخ آمد یکایک بجای.فردوسی. || حاصل شدن. به دست آمدن. منتج شدن :
بدو گفت آن چاره گر کدخدای
کزو آرزوها نیاید بجای.فردوسی.به شهری که آرام و رای آیدت
همه آرزوها بجای آیدت.فردوسی.مکعب داری و همی خواهی که آن عدد دانی که ازو بجای آمد، چون او را دوبار بدو درزدند. ( التفهیم بیرونی ).

فرهنگ فارسی

( بجای آمدن ) به محل آمدن باز گشتن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم