ابو قابوس

لغت نامه دهخدا

ابوقابوس. [ اَ ] ( معرب ، اِ ) مصحّف انخسا و انخوسا.( تذکره داود ضریر انطاکی ). رجوع به ابوقابس شود.
ابوقابوس. [ اَ ] ( ع اِ مرکب ) آفتاب. ( مهذب الاسماء ).
ابوقابوس. [ اَ ] ( اِخ ) مولی عبداﷲبن عمرو. محدث است و از او ابن عیینه روایت کند.
ابوقابوس. [ اَ ] ( اِخ ) نعمان بن منذر... رجوع به نعمان... شود. و نابغه در شعر خویش از راه تعظیم ابوقبیس آورده است. و اصل آن بوقابوس است :
فان یقدر علیک ابوقبیس
تحطّ بک المعیشة فی هوان. ( المرصّع ).

فرهنگ فارسی

محدث
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال احساس فال احساس فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال لنورماند فال لنورماند فال تاروت فال تاروت