ابو غسان

لغت نامه دهخدا

ابوغسان. [ اَ غ َس ْ سا ] ( اِخ ) حکیم بن عبدالرحمن انصاری بصری. از روات حدیث است. او از حسن و از اولیث روایت کند.
ابوغسان. [ اَ غ َس ْ سا ] ( اِخ ) عباءَةبن کلیب اللیثی کوفی. از روات حدیث است و محمدبن اسماعیل بن سمرة الأخمسی ابوجعفر از او روایت کند.
ابوغسان. [ اَ غ َس ْ سا ] ( اِخ ) عوف بن حسن. از روات حدیث است و محمدبن المثنی از او روایت کند.
ابوغسان. [ اَ غ َس ْ سا ] ( اِخ ) عوف بن محمد. از روات حدیث است و از وهیب بن خالد روایت کند.
ابوغسان. [ اَ غ َس ْ سا ] ( اِخ )مالک بن اسماعیل النهدی الکوفی. از روات حدیث است.
ابوغسان. [اَ غ َس ْ سا ] ( اِخ ) مالک بن سلیمان النهشلی. از روات حدیث است و از او صلت بن مسعود الجحدری روایت کند.
ابوغسان. [ اَ غ َس ْ سا ] ( اِخ ) مالک بن عبدالواحد المسمعی. از روات حدیث است. او از معتمربن سلیمان و از او عثمان بن عبداﷲبن خرزاد روایت کند.
ابوغسان. [ اَ غ َس ْ سا ] ( اِخ ) محمدبن عمرو ملقب به زُنَیْج. از روات حدیث است و از حکام و جریربن مسلم روایت کند.
ابوغسان. [ اَ غ َس ْ سا ] ( اِخ ) محمدبن مطرف المدینی نزیل عسقلان. از روات حدیث است.
ابوغسان. [ اَ غ َس ْ سا ] ( اِخ ) محمدبن یحیی بن علی بن عبدالحمید کنانی. از روات حدیث است.
ابوغسان. [ اَ غ َس ْ سا ] ( اِخ ) معاذبن العلاء. برادر عمروبن العلاء. از روات حدیث است.
ابوغسان. [ اَغ َس ْ سا ] ( اِخ ) یحیی بن کثیربن درهم العنبری البصری. از روات حدیث است و عمروبن علی از او روایت کند.

فرهنگ فارسی

از روات حدیث
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال سنجش فال سنجش فال امروز فال امروز فال احساس فال احساس